سپهرسپهر، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات سپهر

پروژه سنگين ترك پمپرز در سن 2 سالگي

توي تير ماه كه تهران بوديم اول مامان مهري بعد خودم خيلي تلاش براي ترك دادن پمپرز كرديم  10 روز اول با وجود اينكه خيلي سخت بود ولي سپهر خيلي همكاري كرد ولي بعد از گذشت 10 روز با امدن خاله مهناز اينا چون سپهر حسابي سرگرم بازي با اتنا جون بود و از اونجايي كه خود سپهر خيلي بازيگوش هست تلاش هاي ما نقش بر اب شدو خيلي از گل هاي قالي هاي خونه بابا علي توسط اقا سپهر ابياري شد و اين پروژه به ماه بعد در شيراز موكول شد مرداد ماه كه امديم شيراز سعي كردم خيلي خونه كسي نرم و تمام تلاش خودم را كردم طوري كه از ماه شهريور  ديگه توي روز اصلا نياز به پمپرز نبود ولي هنوز موفق به ترك ان در شب ها نشده ام البته يه جورايي هم خ...
26 اسفند 1390

شهریور 1390 (پروژه مهد کودک )

توی مرداد ماه که اومدیم شیراز من و بابا ابی سپهر جون و توی یه مهد کودک خوب که به  خونه هم خیلی نزدیک بود ثبت نام کردیم و قرار شد که از اول شهریور به مهد بره. روز موعود الهی شکر بابا ابی هم شیراز بود و سه تایی با هم به مهد رفتیم .سپهر خیلی  خوشحال بود و خیلی راحت از ما جدا شد و خداحافظی کرد .مدیر مهد که زن خیلی با  تجربه ای بود گفت به رفتار امروزش خیلی دل خوش نباشین ممکنه که از فردا کمی با مهد  کودک امدن مخالفت کنه که همین طور هم شد طوری که روز های بعد هر روز برام یک فکر  شده بود مهد رفتن سپهر . هر روز صبح با استرس از خواب بیدار می شدم ولی چه می شد کرد روز به روز شرایط  سپهر بدتر ...
26 اسفند 1390

مهر 1390

اخر شهريور (28 ام )عروسي عمو امير بود كه من و سپهر و بابا ابي به همراه مامان مهين  و  بابا ناصر و دايي مهدي و خاله مهرناز راه افتاديم به سمت تهران و چون خونه مامان مهري    خيلي شلوغ بود و بابا ابي مي خواست بابا ناصر اينا راحت باشن تو كرج هتل رزرو كرده   بود كه به باغ عروسي كه تو شهريار بود هم نزديك باشه. خلاصه از شيراز كه راه افتاديم اقا سپهر يه كم سرماخوردگي داشت و اونجا هم چون  برناممون خيلي فشرده بود استراحت نكرد اين گل پسر ما و اين سرما خوردگي تو تنش  موند.خلاصه ماه مهر شروع شده بود مدرسه من هم شروع شده بود و پروژه مهد همچنان  ادامه داشت ولي اقا سپهر هن...
26 اسفند 1390
1